حکمت خدا

گنجشک با خدا قهر بود…

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و…

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : 

  
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

از کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...  

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست...

نظرات 14 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:14 http://Zibaroyanariaie.persianblog.ir

سلام خیلی زیبا بود.

سلام لطف کردین بازدید کردین .شما هم مطالب زیبایی توی وبلاگتون گذاشتین اگر تونستی ممنون میشم از چنین مطالبی برام بفرستین ممنون.

فاطیما دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.

و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.

دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است.

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.


مرسی از حضورت دوست خوبم

لیلا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 http://leila-70.blogfa.com/

سلام. آپ خیلی جذابی بود. مرسی که سر زدی. وبلاگتم جالب و قشنگ بود.

دریا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:03 http://daryaye-ehsas.blogfa.com


خدا آن حس زیباست که در تاریکی شب ها، زمانیکه هراس مرگ می دزدد سکوتت را، یکی همچون نسیم دشت می گوید : کنارت هستم ای تنها !!!

سلام دوست عزیز
ممنون از حضور پرمهرتون .....
شاد باشید

غریبه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:31 http://www.ghaem4.blogfa.com

رد پای دو نفر بر روی ساحل بود. گفت این رد پای کیست؟ خدا گقت یکی تو هستی و دیگری من که همه جا تو را همراهی می کنم!
کمی جلو تر یکی از رد پاها نا پدید شد. گفت: دیدی! دیدی اینجا مرا تنها گذاشتی؟ خدا لبخندی زد و گفت: اینجا رد پای من است که در مشکلات زندگی تو را در آغوش گرفته ام!!!

خدایا گستاخی و جهالتم را ببخش!!!!

بابای نیکا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:33 http://mynika.blogfa.com

سلام بابای فرشته
ممنون که به وبلاگ نیکا سرزدی.
وبلاگ مفیدی داری و من صفحه اولشو کامل خوندم.
فقط متوجه نشدم که چرا اسم وبلاگو ؛یاد فرشته ؛ گذاشتی
؟
ارادتمند

مریم سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 http://maryamgoli.blogsky.com/

واقعا که حکمت خدا در چیزاییه که ما بیخبریم
کاش معرفت پیدا کنیم
مطالب جالبی نوشتین
ممنون که به منم سر زدین
خدا دخترتونو حفظ کنه

شیما چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 http://Zibaroyanariaie.persianblog.ir

سلام
باز آمدم........تو هم بیا به کلبه کوچک دلم وبه دلتنگیهایم سری بزن.گل
امیدوارم دخترتو سرشار از محبت بپرورانی که روزی تو را غرق محبت کند.

راحیل پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:13

سلام

مطلب خیلی زیبایی بود .

***************
من به قدرتی اعتقاد دارم که بسیار از من عظیم تر است و در هر کجا.هر لحظه از هر روز همراه من است . شبی از شبها در رویاههای خویش غوطه ور بودم و بین خواب و بیداری با خدای خود راز ونیاز می کردم .

"خدای من مرا در سختی ها تنها مگذار.من به تو محتاجم."

کم کم به خواب عمیقی فرو رفتم . خود و خدا را می دیدم بسیار به او نزدیک بودم.

با هم در مسیر بیابانی شروع به قدم زدن کردیم خدا همه جا با من بود. او گفت:

من هیچ گاه در سختی ها تنها نمی گذارم. به پشت سرم نگاهی انداختم جای دو جفت رد پا را دیدم آری او همراه من بود کم کم به بلندی و تپه ای نزدیک می شدیم .

نفسم به شمارش افتاده بود توان بالا رفتن از تپه را نداشتم احساس می کردم سخت ترین لحظات زندگیم است.

در این لحظه که فشار به اعماق وجودم آمده بود به بالا رفتن از تپه ادامه دادم باز نگاهی به عقب انداختم آری اشتباه نمی کردم جای یک جفت رد پا دیده می شد.

فریاد زدم خدایا تو گفتی هیچگاه تنهایت نمی گذارم پس کجایی که دیگر توانم بریده است.

خدا گفت : بنده ، من تو را تنها نگذاشتم اگر جای دو جفت یک جفت رد پا می بینی

نگران نباش اکنون که سخت ترین لحظات زندگی تو است من تو را در اغوش گرفتم و این ردپای من است.

تو به من توکل کردی و من تو را یاری می دهم.

بابای نیکا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:27 http://mynika.blogfa.com

سلام سعید عزیز- خیلی متاثر شدم. متاسفم. امیدواره که خدا به تو برادر عزیزم صبر بده.

سلام ممنون از لطف شما..منم آرزو میکنم شما و هر کس که فرزند داره خدا براش حفظ کنه..

دریا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 http://daryaye-ehsas.blogfa.com

سلام دوست عزیز
با یه شعر زیبا از فریدون مشیری آپم
خوشحال میشم اگه تمایل داشتید سری به دریای احساس بزنید ....
شاد باشید

دای دای شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:50 http://reyhane.blogfa.com/

سلام سعید جان با وبلاگت سوسکمون کردی روم نمیشه بگم ما هم وبلاگ داریم یه سری به ما بزن رئییییییییییییییییییییییییس

دریا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:40 http://daryaye-ehsas.blogfa.com

بخاطر بسپار همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام ، بیصدا، همیشگی .......

سلام دوست عزیز
ممنونم از لطف و حضور پرمهرتون ....
شاد باشید

جواد یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:51

سلام دوست عزیز و بزرگوارم

نظر لطف شماست که به وبلاگ این حقیر سر میزنید و با راهنماییهای ارزنده ، باعث هرچه بهتر شدن مطالب وبلاگم میشید .

به امید موفقیت روز افزون اساتید و متخصصین پرورش و نگهداری قناری در کشورمان .

من هم آرزوی موفقیت برای جنابعالی دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد