دخترم HASNA حسنا

 
  
مطمئن باش که مهرت نرود از دل ما                مگر آن روز که در خاک شود منزل ما 
  
 
 

 
  
 
پرستوی بارانم باش از دلم کوچ مکن،من به مهمانی چشمان تو عادت دارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
جواد پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:39 http://redcanary.blogsky.com

.......................................................

فرشته تصمیمش را گرفته بود.پیش خدا رفت و گفت:

خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم.اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست او را پذیرفت.

فرشته گفت:تا باز گردم بال هایم را اینجا می سپارم.این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.

خدا بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:بالهایت را به امانت نگاه می دارم،اما بترس که زمین اسیرت نکند،زیرا که خاک زمین دامن گیر است.

فرشته گفت:باز می گردم،حتما باز می گردم.این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.

فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.او هر که را می دید،به یاد می آورد.زیرا او را قبلا دیده بود.اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند.

روز ها گذشت و با گذشت هر روز،فرشته چیزی را از یاد برد و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته دور و زیبا به یاد نمی آورد نه بالش را و نه قولش را.

فرشته در زمین ماند .

و فرشته ای که فراموش کرده بود،هرگز به بهشت باز نگشت ... .
دوست خوب و بزرگوارم ، ....

فرشته شما جزو اون فرشته هایی بود که به یاد قولش افتاد و بالهایش ....

و به بهشت بازگشت .................................


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد